دیدار با معلم بازنشسته ام . وسخن او . "بازی که بشسته است "
بازی که نشسته است ، دگر باز ِ نشسته است
سازی که شکسته است ، دگر ساز ِ شکسته است.
پرواز ، چه پرواز ، مرا بال ببستند
آواز ، چه آواز ، مرا تار گسسته است.
رستم به زمین خورده زدست ستم دهر
سیمرغ کُهِ قاف به غرقاب نشسته است .
از وعده کُلاهی به سر ما بنهادند .
کز وزنهء آن ، قامت ناساز شکسته است
چون چشم گشودیم به افسانه ببستند
بس گوش که پُر گشته زافسون خجسته است
من منت دونان نکشیدم همهء عمر
زانروست که این تار زپودم بِگُسَسته است
من بادهء صَهبا نخورم ، جز به تمنٌا
مخمری عالم اگرم راه ببسته است
ع مهارلویی
بازی که نشسته است ، دگر باز ِ نشسته است
سازی که شکسته است ، دگر ساز ِ شکسته است.
پرواز ، چه پرواز ، مرا بال ببستند
آواز ، چه آواز ، مرا تار گسسته است.
رستم به زمین خورده زدست ستم دهر
سیمرغ کُهِ قاف به غرقاب نشسته است .
از وعده کُلاهی به سر ما بنهادند .
کز وزنهء آن ، قامت ناساز شکسته است
چون چشم گشودیم به افسانه ببستند
بس گوش که پُر گشته زافسون خجسته است
من منت دونان نکشیدم همهء عمر
زانروست که این تار زپودم بِگُسَسته است
من بادهء صَهبا نخورم ، جز به تمنٌا
مخمری عالم اگرم راه ببسته است
ع مهارلویی