شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۵

شعری از آقای مهارلویی

دیدار با معلم بازنشسته ام . وسخن او . "بازی که بشسته است "
بازی که نشسته است ، دگر باز ِ نشسته است
سازی که شکسته است ، دگر ساز ِ شکسته است.
پرواز ، چه پرواز ، مرا بال ببستند
آواز ، چه آواز ، مرا تار گسسته است.
رستم به زمین خورده زدست ستم دهر
سیمرغ کُهِ قاف به غرقاب نشسته است .
از وعده کُلاهی به سر ما بنهادند .
کز وزنهء آن ، قامت ناساز شکسته است
چون چشم گشودیم به افسانه ببستند
بس گوش که پُر گشته زافسون خجسته است
من منت دونان نکشیدم همهء عمر
زانروست که این تار زپودم بِگُسَسته است
من بادهء صَهبا نخورم ، جز به تمنٌا
مخمری عالم اگرم راه ببسته است

ع مهارلویی

۳ نظر:

همکلاسی سلام گفت...

Hi ????
Thanks for pleasure comments.can we know who are you?are you our classmate?
please send an Email and introduce yourself
gorgancity_ir@yahoo.com

ناشناس گفت...

سلام خوشحال شدم وبلاگتونرو دیدم
همیشه شاد باشین

رها گفت...

بادرود

جشن امسال (پنجره ای بسوی مهربانی)

پیروز باشید

بدرود